اسلایدر

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کمال ثریا + الهی 

گرچه کمال مناجات را باید از پیرهرات و شهید چمران و ... سراغ گرفت ولی من نیز برای تسکین دل خویش و از باب نیاز، به خلق مناجات زیر دست یازیده ام تا بلکه بتوان جرعه ای از دریای احساس خویش را از چنگال حجاب ظلمانی عقل نجات دهم و اینگونه:

الهی! به من بیاموز که همه را دوست بدارم اما به تو عشق بورزم...

الهی! کمکم کن به کسی عشق بورزم که لایق عشق باشد نه تشنه عشق، چرا که تشنه عشق روزی سیراب خواهد شد...

الهی! به من بیاموز که گلدان کدام گل باشم که اگر سر به آسمان سایید یادش نرود ریشه اش در کجاست...

الهی! قلبم را زندان اسماء الهیت بگردان و حکمش را عشق به خود و تاوانش را حبس ابد قرار بده...

الهی! خردی به من عطا کن تا گل ایمان و امید خود را برای لذات نچینم...

الهی! تعلیمم بده که چگونه با اشک شور دیده ی خویش قلب پر غبارم را غبارروبی کنم تا شایسته جایگاه نام تو باشد...

الهی! به من بصیرتی ده تا گلیم عقلم را روی ایوان احساس پهن مکنم...

الهی! یاریم کن که نفرین کنم هر آنچه را که دارم آنگاه که تو را ندارم...

الهی! به من بینشی ده که زندگی خویش را به بازی بگیرم تا مرا به بازی نگیرد...

الهی! تارهای یأس ساز زندگیم را با سر انگشت تدبیر، به تارهای امید خویش گره بزن...


  

روز مادر+روز زن گرامی باد+روز آزاد سازی خرمشهر

شیخم به طنز گفت حرام است می مخور ---------  گفتم که چشم، گوش به هر خر نمی کنم

سوم خرداد، روز پیروزی یلان رستم وار ایرانی بر دیو و دد منشان چپاولگر بعثی،و روز حماسه و ایثار و آزادی خونین شهر بدست یزدان پاک بر عموم ایرانیان مبارک. نمی دانم به راستی چرا هر وقت حرفی از حماسه و ایثار و شهادت می شود به ناگاه، وصیت شهید مهدی بیات در ذهنم به رقص و مطربی می پردازد آنگاه که گفت: «برای ساختن باید سوخت، باید شهید شد» و یا چرا شهید مهدی خندان در پشت پیراهنش نوشت: «من خندانم قاه قاه قاه». براستی ما بعد از شهدا چه کردیم با راهشان، و شهدا بعد از ما چه کردند با حوریان! اما روز مادر،روز عشق و مهربانی و محبت و صفا و اخلاص. ای کاش می توانستم در این روز در کنارش باشم تا دست های گرم و مهربانش را، گونه های پاکی و صفایش را بوسه باران کنم. مادری که هرگز عصبانیت و صدای بلندش را ندیده و نشنیده ام، مادری که هرگز به کسی دروغ نگفته و در برخورد با ناملایمت های زندگی آغوش صمیمیتش مرا تسکین می دهد. مادر برای من یعنی کانون خانواده، یعنی جلوه مهربانیت و محبت لایزال و بی مثال الهی، مادر یعنی پاکی و عشق و صداقت. سایه اش مستدام و جاوید باد یا بقول پویا: کم نشه سایت از سرم، الهی قربونت برم....مادر....مادر....این شعر زیبا، تقدیم به بهترین مادر دنیا:

تو ناب ترین شعر خدایی مادر------ تفسیر تمام عشق هایی مادر

از پاکترین عاطفه ها لبریزی --- سرچشمه خوبی و صفایی مادر

وقتی همه واژه ها غریبانه شوند ------- تنها تو کلام آشنایی مادر

باید که بهشت زیر پایت باشد ---- زیرا که بهشت را سزائی مادر

آغاز گر کلام هر گفتاری ------------- بر دفتر مهر انتهائی مادر

اکنون که جهان زرنگها می نالند --- الحق که رفیق بی ریایی مادر

 


  

سال نو مبارک/ سال1390 سال جهاد اقتصادی

برای تحقق حول حالنا، نیازمند انقلاب قلب هستیم و این میسر نمی شود مگر با درک وضع و جایگاه فعلیمان. تا آنجا که از دین و روانشناسی سردر می آورم بهترین راه شناخت خویش را باید با استمداد از نظرات گوهربار دیگران متصور شد از این رو، من نیز پیامک ذیل را، به افرادی ارسال نمودم تا هم از وضعیت هویت فعلی خویش آگاه شوم و هم عیوب خویش را در راه رسیدن به سعادت و کمال به اعلا درجه برسانم. با تشکر از تمام آشنایان و عزیزان بزرگوار.

اما پیامک ارسالی بنده: سلام. اگه یه نفر ازتون بخواد من رو در یک جمله وصف کنید چی براش می نویسید؟

_ابتدا پاسخ آشنایان:

  • خاله عصمت: وصف تو در یک پیامک جا نمی گیره!! اما می نویسم فردی مذهبی، جدی و در عین حال طنز پرداز و رئوف.
  • حمیده خواهر گرامی: هر انسانی لبخندی از خداست تقدیم به تو که زیباترین لبخند خدایی.
  • مرضیه خواهر گرامی: میشه بهت اعتماد کرد.
  • هادی داماد: سیاستمداری جوان و جوانی سیاستمدار اما تودار!!

_پیامک های همکلاسی ها:

  

دانلود طرح فرهنگی

برای دانلود اینجا را کلیک کنید.


  

کربلا اللهم الرزقنا

کوچیک که بودم یه بار از خودم پرسیم چرا هیچ وقت رمضان و محرم با هم جمع نمیشن توی یه ماه!! با عقل کودکانه خویش استدلال کردم که خب نمیشه دیگه!! یعنی محاله، چون هر کدوم یه حدود 10 روزی رو با هم جلو میان!! پس هرگز با هم توی یه ماه جمع نمیشن!!! اما امروز پس از سالها، خدا کار محال و غیر ممکن رو برام محال کرد. پس از سالها این دو داره برای من توی یه ماه جمع میشه! آره سفر کربلا منشا پویای محرم در ماه رمضان! اگه به این جمله سید شهیدان اهل قلم ایمان داشته باشیم که: *چه جنگ باشد و چه نباشد راه من و تو از کربلا میگذرد* شاید بشه شب قدر و عاشورا رو هم با هم جمع زد. یعنی میشه در زمان صلح که باز هم مسیرمون از کربلاست شب قدر برامون عاشورا بشه!! خدا کنه که اینطور بشه چون:

اگر  باشد  قرار  آخر  بمیرم          نمی خواهم که در بستر بمیرم

همی خواهم که در سن جوانی        کنار  کربلای   تو   بمیرم

 


  

کمال ثریا

برادرم مثل همیشه از پدرم پرسید: کارت سوخت قدیمیت رو بهم میدید بنزین بزنم بابام گفت: دور انداختمش. همه تعجب کردیم کارت سوخت با حدود 200لیتر بنزین که هر سری هم قابلیت شارژ شدن داره رو کسی دور میندازه! برادرم پرسید: دور انداختید؟ چرا؟ پدرم با لحن جدی گفت هر ماشین یه کارت سوخت داره پس اون یکی مال بیت المال بود و استفاده کردنش درست نبود! تو دلم به بابام احسنت گفتم اما در ظاهر گفتم: سری قبلی رو باید کاملا استفاده می کردیم چون واسه خودمون بود. بابام گفت شارژ قبلی رو کامل استفاده کردم اما جدید باید باطل میشد که کوتاهی کرده بودند!!! دیشب که به استقبال از دائیم به فرودگاه می رفتم کلی تو راه فکر کردم که اگه من یا برادرام بجای بابامون بودیم چیکار میکردیم!! وقتی که با کمبود بنزین مواجه باشی! مثل بابام بدون اینکه به کسی بگم میرم باطلش میکنم و بعدش هم به کسی نمیگم که ریا نشه یا اینکه در کمال پررویی مثل فرهاد فاصله ها بیستون رو حق خودم میدونم!! فرهاد فاصله ها بودن هنر نیست حاج محسن بودن و سکوت کردن و مشکل را از خود دیدن هنره!

سه تا نکته!

1.جذابیت مجموعه فاصله ها بخاطر خیلی چیزا بود و از همه مهمتر روح خیر و شر حاکم براین مجموعه بر خلاف مجموعه های دیگری نظیر در مسیر زاینده رود که نقطه شروع داستان بر میگرده به دو تا جوان مغرور که بخاطر یه سپر ماشین منازعه می کنند و یکیشون کشته میشه و روح حاکم بر داستان میشه!(البته نشون دهنده اینکه که سپر ماشین چقدر در اصفهان مهمه و البته کمی گرون!!!) یا مجموعه ملکوت که سلسله اتفاقاتی است که دست به دست هم میده تا یک نفس رو از آتش جهنم نجات بده تا حاجی به جهنم نره، در واقع خدا یا خیر تحت الشعاعه جهنمه و اصالت با اراده خشن خداست در حالی که بهشت و جهنم ضامن عدل الهی است و نه اصل رستگاری!

2.فیلم های رمضان هر چه جذابتر نباشه بهتره، چون روزه داران وقت بیشتری دارن که بعد از افطار کمی تفکر کنند، صله ارحام کنن، وبلاگشون رو چک کنند، به وسیله پیامک یا تک یه یادی از هم بکنند، و یا همت کنند برن زواری دایشون و وقت ملت رو نگیرن!!

3. پریشان گویی رمضانی من:

خبری ده که دلم آشوب است    داغ لاله به دلم منکوب است

نظری کن به من ژولیده     که نگاهت بر من محبوب است

 

حالا که اسیر اسرار شدیم    در معرکه ی عشق نشاندار شدیم

منصور زمان و یار حلاج شدیم  دربارگه عقل، سر دار شدیم

 

آن عسل شهد لبم، کو کجاست    مونس شبهای غمم، کو کجاست

یار قدح  پر  کن  تنهایی ام      زخمه زن چنگ دلم، کو کجاست

راستی این سه تا نکته و عکس چه ربطی به متن بالا داشت؟ خصوصا سومیش!!(شاید از اثرات گرسنگی باشه)

 


  

کمال ثریا

دلم دارد اینجا کپک می زند     برای کمی عشق لک می زند

شب و روز غرق دعا و نیایش   خدا هم به زخمم نمک میزند

هر کسی یه علتی میاره تا به روز نبودن وبلاگش رو توجیه کنه!! "یکی تو فکر عشقه، یکی تو فکر یاره، یکی سرش شلوغه، اون یکی هم بیکاره" و اما من، واقعا مونده بودم چه مطلبی رو بنویسم چون دوست نداشتم کپی پیست باشه. میخواستم دو تا غزل از خودم بزارم ولی دلم به حال خواجه حافظ سوخت چون بد جور تن خدا بیامرز رو توی قبر میلرزوند. حقیقتش ترسیدم شعرا دم در خونمون صف بکشند تا افتخار این رو داشته باشند که به شاعر تغلبی عصر خویش، کشیده ای بزنند تا بلکه مرحمی باشد بر احساسات جریحه دار شده نسل در نسل شعرای ایران زمین!!! به قول حضرت امام:

شاعر اگر سعدی شیرازی است        بافته های من و تو بازی است

خلاصه بی خیال شعر شدم اما گفتم بد نیست بخاطر ماه شعبان چند تا از حاشیه های سفر مشهدم رو بنگارم:

حاشیه اول: (از زبان دوستم)

داشتیم از رستوران غذای حضرتی امام رضا رد میشدیم، بعد از نماز ظهر بود و ما هم بد جور گرسنه! خیلی بلند خطاب به امام رضا گفتم جوری که دوستام هم بفهمند. گفتم: "یا امام رضا ما چند ساله که مشهد میایم اما هنوز این سعادت نصیبمون نشده که غذای حضرتی رو بخوریم یه نظری به ما بکن که یه غذا هم نصیب ما بشه!" همین که حرفمون تموم شد یه کبوتر فضلش رو خالی کرد رو پیرهن ما!!!!!!!! اما نتیجه گیری اخلاقی من: همون نظر کافی بوده و نیازی هم به غذای حضرتی(وسیله) نیست! شاید هم حرکت انتحاری و انقلابی اون کبوتر رسید همون نظره بوده تا متنبه بشیم که نباید رسید نظر آقا رو ما مشخص کنیم!!

حاشیه دوم: (از زبان خودم)

روز آخر بود، دو سه ساعت مونده به برگشت با یکی از دوستام رفتم حرم تا با امام رضا وداع کنیم. داشتم دعای وداع رو میخوندم که دوستم با اضطراب بهم گفت کمال بریم. گفتم چرا؟ گفت یه سوتی وحشتناک دادم گفتم چی؟ گفت "همین که زیارتم رو که ایستاده میخوندم تموم شد، مهرم رو گذاشتم زمین، و شروع کردم به نماز خوندن. رکوع که رفتم یه پیر مردی با صدای بلند گفت: حاجی!!!! قبله پشت سرته اشتباهی ایستادی!!! کلی خجالت کشیدم." ده دقیقه بعدش بهم گفت کمال قبل از نماز و توی زیارت داشتم از امام رضا می خواستم که یک عقل درست و حسابی به من بده و امام رضا بهم ثابت کرد که اونقدر بی عقلم که هنوز قبله رو تشخیص نمی دم!!!!! راستی آیا ما قبله زندگیمون رو تشخیص دادیم؟ پوله! پرستیژه وآبروه! مدرک و تحصیلاته! پست و مقامه! پیروزی در بازیهای دنیوی و انتخاباته ریاست جمهوری یا اینکه قبلمون خداست و سرفرازی در آزمون های الهی!!! شاید هم مثل دوست من بخاطر یه اشتباه قبله رو اشتباهی انتخاب کردیم! یعنی جز مغضوبین نیستیم ولی جز ضالین هستیم پس "اهدنا الصراط المستقیم"

حاشیه سوم:

حاشیه نیست متن است و اصل! 13 رجب برام اتفاق افتاد و اگر کاملا محقق شد سعی می کنم بعدا به تقریر در بیارمش اگرچه تقریر معنویات کاری بس دشوار است اما نگفتنش هم گناهی بزرگ!!!! علت دشوار بودنش هم اینه که با بیانش مصداق شعر حضرت امام میشم:

از مدرسه مهجور و زمخلوق کناریم     مطرود خرد پیشه و منفور عوامیم

با هستی و هستی طلبان پشت به پشتیم    با نیستی از روز ازل گام به گامیم


  
   مدیر تارنما
ثریای کویر ایران
عجب عدالتی! من از دل می نویسم؛ تو با چشم می خوانی، تازه اگر بخوانی... اگر...
خبر مایه
آمار تارنما

بازدید امروز :12
بازدید دیروز :8
کل بازدید : 487399
کل یاداشته ها : 103


طراحی توسط Sorayya.ir